جدول جو
جدول جو

معنی تاس کاسه - جستجوی لغت در جدول جو

تاس کاسه
(سَ / سِ)
فنجانه. (بحر الجواهر). رجوع به فنجان و فنجانه و پنگان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه کاسه
تصویر شاه کاسه
کاسۀ بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ سَ / سِ)
از اتباع است بمعنی اضطراب و تلواسه و بیقراری. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ نظام). اضطراب و بیقراری بود. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ /سِ)
کاسۀ کلان. (بهار عجم) :
پیاله از سر فغفور میزند تیغش
که باده میخورد از شاه کاسه حوصله دار.
شفیع.
ز خلق چشم طمع ننگ پادشاهان است
بشاه کاسه گدایی نمیتوان کردن.
تأثیر (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
امانوئل، کنت دو. مورخ فرانسوی. مولد قصر لاس کازس (هت گارن). وی با ناپلئون بناپارت هنگام تبعید به سنت هلن همراه بود و خاطرات سنت هلن را او نوشت. (1742- 1766 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ سَ / سِ)
آنچه در ته کاسه مانده است پس از خوردن مظروف آن. آنچه از بقیۀ طعام یا شراب که در ته کاسه مانده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاه کاسه
تصویر شاه کاسه
کاسه کلان کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
استشها مغازله ی دو زن
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه ی محتوی ماست که اغلب سفید و در ابعادی معین تهیه می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف سفالی یا فلزی کوچک که در موارد گوناگون مورد استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
دستکاری، کاسه ی مسی که از آن به عنوان پیمانه استفاده می کردند
فرهنگ گویش مازندرانی